داستانی غمانگیز در مورد مفهوم کار سیاسی به سبک ایرانی:
بچه به پدر گفت: میخوام کار سیاسی بکنم. باید چی کار کنم؟
پدر گفت: آخه مگه عقلت کم شده بچهجون؟! کار سیاسی دیگه چه صیغهایه؟!
بچه گفت: آخه دیگه سیبیلام داره سبز میشه. ضایعست اگه کار سیاسی نکنم. بچهها تو مدرسه میگن هر کی کار سیاسی نکنه بچهست!
پدر گفت: آخه ...
بچه گفت: ببین بابا من میخوام کار سیاسی بکنم. این حرفا هم حالیم نیست. بگو باید چه خاکی به سرم کنم!
پدر گفت: خب من چه میدونم. این روزا انگار دوباره انتخابات شده. برو توی یکی از این ستادهای انتخاباتی کار کن. خب میشه کار سیاسی دیگه. بعد کمکم به یه نون و نوایی هم میرسی دیگه. ما که شانس نداریم ولی خدا رو چه دیدی یه وقت دری به تخته خورد و تو هم یه چیزی شدی.
بچه از پدر پرسید: حالا این بار چه انتخاباتیه ؟
پدر با بیحوصلگی گفت: خبرگان رهبری.
بچه از پدر پرسید: میگم بابا! حالا این خبرگان که میگن چیچی هسسست؟
پدر دستی به صورتش کشید و گفت: خب. خبرگان یه سری آخوندن که وقتی رهبر فوت کنه، رهبر بعدی رو تعیین میکنن.
بچه باز پرسید: خب اگه کارشون اینه، اون وقتهایی که رهبر زندهست چی کار میکنن اینا؟
پدر صبرش تمام شد: من چه میدونم. گفتی میخوام کار سیاسی بکنم بهت گفتم چی کار کن. دیگه استاد فلسفه که نیستم. حالا هم برو هر غلطی میخوای بکنی بکن، فقط دیگه هی از من سوال اجق وجق نکن!
بچه که توی ذوقش خورده بود سرش را پایین انداخت و رفت. و پدر در ذهن خود عدهای آخوند را تصور کرد که هر روز صبح دستهجمعی میروند زنگ خانه رهبر را میزنند تا ببینند آیا رهبر هنوز زنده است یا نه و اگر زنده بود میروند پی کار و زندگیشان تا فردا صبح که دوباره جمع شوند و طی مراسمی تشریفاتی همین کار را تکرار کنند.